هنگامی که از دور، گنبد و پرچم سیاه بر قبه می درخشد، زانوانت سست می شود، قلبت تند می تپد و اشک هایت بی اختیار می چکد.
آن جا، دیگر زمین نیست؛ – در اربعین، زمین بوی آسمان می گیرد.
جاده ها از زیر پای میلیون ها دل عاشق، به رودی بی انتها بدل می شوند؛ رودی که از دورترین روستاها و شهرها، از دل کوه ها و بیابان ها، می گذرد و در دریای بی کران کربلا آرام می گیرد.
هوای این مسیر، آمیخته به بوی خاک باران خورده و نان تازه تنور است؛ و هر قدم، با سلامی، با دستی گشوده، با اشکی در چشم میزبانان همراه می شود.
کودکانی که لیوان های آب خنک را با دو دست بالا می گیرند، پیرزنانی که با قامت خمیده، خرما و نان در سفره می گذارند، جوانانی که کف جاده را می روبند تا قدم هایت غبار نگیرد؛ همه و همه، بی هیچ چشم داشتی، به عشق یک نام ایستاده اند: حسین.
این جاده، نه مرز می شناسد و نه ملیت.
عرب و عجم، ترک و افغان، سیاه و سفید، مسلمان و حتی پیروان دیگر ادیان، همه در یک صف اند.
در این کاروان، گمنام ترین رهگذر، مهمان عزیزترین خانه هاست و پرشورترین شعار، همان لبیک یا حسین است که از عمق جان برمی آید.
اربعین، ادامه عاشوراست؛ همان نبرد همیشگی حق و باطل.
این جا، انتخاب ساده است: یا در خیمه حسین(ع) و زینب می ایستی یا ناخواسته، به صف یزیدیان می لغزی.
source