استاد دانشگاه نوشت: امروز، بسیاری از اهالی غار، چندقدمی از غار خویش برون شدهاند، اما از آنجا که کماکان اسیر نوعی سیاست موتاسیونی – که حاصل برخوردهای متناقض دو یا چند سیاست متعارض است – هستند، این سرککشیدن به جهان بیرون از غار نیز، آنان را سوی رستنگاه مهر و ماه مصلحت و منفعت رهنمون نمیشود.
به گزارش تجارت نیوز، محمدرضا تاجیک، نظریهپرداز و استاد دانشگاه در یادداشتی نوشت:
یک
بهراستی، در شرایطی که تنها راه ممکن، دوگام-به-پس-نهادن است، چه باید/نباید کرد؟ کدام راه و کدامست آنکه بیراه است، زمانیکه بقا را جز راهی که روید زان خاری نیست و هر ره که میروی جز سوی دریای هول هایلی و تفتهدوزخی و خشم طوفانی نیست؟ در آن ناوضعیت، که وضعیت عدم قطعیت و فقدان تصمیم و تدبیر مینامندش، رو بهسوی کدام آواز باید کرد؟ چه باید کرد، زمانیکه تدبیرگران منزل، از هر طرف که میروند، جز بر وحشتشان افزوده نمیگردد، اما امتناع از رفتن هم نمیتوانند.
چه باید کرد زمانی که در «تنهایی استراتژیک» خویش، آنگاه که مورد هجمۀ شالودهشکن میگیرند، به کدامین صخره باید آویزند؟ انضمامیتر بپرسم: تدبیرگران ایرانِ امروز را، در رابطه با قدرتهای جهانی، کدام راه عزت و حکمت و مصلحت است؟ آیا در شرایط کسوف یا امتناع تدبیر کنونی، آن حکمت که تا کنون داشتهاند، میتواند متضمن عزت و مصلحت نظم و نظام مستقر باشد؟ آیا تئوری بقا، در شرایط کنون قادر است راهی برای عبور از سد سکندری که برخی از اهالی هستۀ سخت نظام در برابر هرگونه تغییر و تجدیدنظر در مبانی افراشته، بنمایاند؟ آیا آن تدبیر که از گذشته تا کنون کردهاند – که نتیجهای جز تهدید نظامی و اقتصادی و سیاسی، از یکسو، و ریزش سرمایۀ اجتماعی، حادشدن خصلت اعتراضات و خیزشهای اجتماعی، متراکمتر و متقاطعتر شدن شکافهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، قومیتی، جنسیتی و… از سوی دیگر، نداشته است – راه تدبیر را بیش از همیشه، باریکتر و تاریکتر نکرده است؟
و در یک کلام، در شرایطی که نه ایرانِ گذشته (ایرانی متکی به حمایت مردمی و گروههای نیابتی) امکان جاریشدن در بستر اکنون و آینده را دارد، و نه آن ایران که دیگر ایرانِ گذشته نیست، میتواند جایگزین گردد، یا به بیان دیگر، در شرایطی که ایرانِ انقلابی شاید در حال احتضار است و ایران نوآیین امکان تولد ندارد، به کدامین ره میباید/میتوان شد؟
دو
در این شرایط، تنها در یک موقعیت یا وضعیت تاسیسی میتوان به راه برونشد اندیشید. وضعیت تاسیسی، در تقاطع دو «اراده» شکل میگیرد: نخست، «ارادۀ واساختی»، و دو، «ارادۀ بازساختی». ارادۀ واساختی ناظر بر نوعی شالودهشکنی گفتمان سیاسی مسلط بر دوران پساانقلاب است. تردیدی ندارم جز از رهگذر نقد واساختی بنیانها و مبانی اندیشگی و مفهومی و معرفتی این گفتمان سیاسی، هیچ روزنهای برای برونرفت از این ناوضعیت گشوده نخواهد شد.
اما این ارادۀ واساختی، باید با ارادۀ بازساختی (بازسازی روابط حکومت و مردم، بازسازی سرمایۀ اجتماعی، بازسازی بنیانهای مقبولیت و مشروعیت و کارآمدی، بازسازی روابط خارجی، و…) توامان گردد تا خبر از ایرانِ متفاوتی بدهد و مردمان را به پذیرش نوعی چرخش و نرمشِ ناگزیر و ناگریز (برای حفظ ایران) رضامند نماید.
اصحاب تدبیر کنونی، باید باور کنند چه بخواهند یا نخواهند، در «موقعیت تاسیسی» هستند. که اگر بگشایند در و دروازههای ذهنی خویش را بهروی آن، شاید به ارادۀ آنان درآید، و اگر نگشایند، به ارادۀ دیگران تن خواهد سپرد. به بیان سهراب سپهری، قایقی باید بسازند، بیندازند به آب، دور شوند از این شهر غریب، پشت این شهر، شهریست که درهای آن رو به تجلی باز است.
سه
شاید بگویید با چیرگی اندیشۀ ایدئولوژیک و کسوف اندیشۀ عقلایی-علمی، به بازتولید دوران بنبست در عمل و امتناع در اندیشه رسیدهایم، و بگویید، خروج از این نازایی و سترونی، در شرایط امتناع، اگرچه جز از مجرای تغییر موضعِ بنیادین در دیدگاه (تغییر در دیدگشت و موضع پارالکسی و پارادایم) امکانپذیر نمیتواند باشد، اما سنت اندیشگی پساانقلابی بر اثر تصلب و ایدئولوژیک و هویتیشدن، سدی استوار در برابر هرگونه تغییر است…. امکان تاسیس اندیشۀ نوآیین، جز از مجرای بحثی بنیادین در شرایط امتناع و مبادی آن ممکن نیست… تا منطق شکست آن تاسیس انقلابی-ایدئولوژیک را فهم نکنیم (و نپذیریم)، نمیتوانیم در اندیشۀ تاسیس دیگری شویم… تنها از رهگذر ایضاح منطق این شکست است که میتوانیم پرتوی بر زوایای ناروشن تاریخ و تاریخ اندیشه در ایران پساانقلاب بیفکنیم.
لذا بهجای مویه بر اطلال و دمن برخی ارزشهای انقلابی بربادرفته، باید با نقادی از گذشته، گذشته را چراغ راه امروز و فردا کنیم. اما این گذشته را با همان دیدگشت گذشته نمیتوان نقادی کرد، زیرا این گذشتۀ انقلابی-ایدئولوژیک امکانی برای طرح پرسش و تغییر در مبانی خود را باقی نگذاشته است. به بیان دیگر، این گذشته، شالودهای استوار برای تذکر و تجدید در مبانی، عرضه نمیدارد…. در یک کنش رتروتوپیایی، ما همواره قطعهای از تاریخ گذشته را در تاریخ آیندۀ خویش حک میکنیم، از اینرو، تاریخ ما تکرارِ تکرار است نه تکرار تفاوت.
چهار
درست است، تاکیدم بر وضعیت تاسیسی دقیقا در همیت نقطۀ گشت و بازگشت نهفته است: بازگشت انتقادی و واساختی به گذشته، و گشت پارادایمی. از این منظر، بقاء و تداوم نظم و نظام مستقر در ایران امروز، در گرو امکان و استعدادش، نه تنها در «قدیمکردن جدید» یا «جدیدکردن قدیم»، بلکه در آمیزهای سازواره و کارآمد از ایندو قرار گرفته است. این آمیزۀ نظری و عملی، باید امکان و شجاعت شکستن بتهای ذهنی و خیالین و ایدئولوژیک، و خروج از شرایط فترت کنونی (شرایطی که قدیم در حال احتضار است و جدید امکان تولد ندارد) را بدهد، و توامان بتواند بنیانی نظری و عملی (از رهگذر آمیزهای سازوار و ارگانیگ و عملی و کارآمد) برای زیست و زیستنی باافتخار و عزتمند در دنیای امروز فراهم آورد.
بیتردید، تحقق این مهم نیازمند نوعی پیچش شجاعانه نه است. دیگر نمیتوان با باز-هموارکردن آن راه که در مسیرش قصد و مقصد آن بود که جدید، قدیم شود، یا ادامۀ آن راه که روی سوی جدیدکردن قدیم داشت، به افقی روشن ره برد. آن راه که آمیزهای گنگ و گیج و کاریکاتوریزهشده از این دو بود نیز، جز به بیمقداری و بیاعتباری قدیم و بیحیثتی و بیهویتی جدید، رهنمون نکرده است. پس، اگر در این وضعیت تاسیسی، آن نقشۀ معرفتی (به بیان جیمسون) که مشق و انشاء میکنیم، ناگزیر و ناگریز باید آمیزهای از قدیم و جدید باشد، این «آمیزۀ سحرآمیز» اما کدام است؟
پنج
به بیان زیبای اخوان ثالث، ندانستم نپیموده بدستی هیچ سویی را، نمایم تا کدامین راه گیریم پیش، اما میدانم ازینسو که میرفتیم و میرویم، سوی خاستگاه مهر و ماه، راهی نیست. بیابانهای بیفریاد و کهساران خار و خشک و بیرحمست، دریای هول و هایل و خشم توفانها و تفتهدوزخهاست. رهایی را اگر راهیست، جز آن راهی که روید زان گلی، خاری، گیاهی نیست. باید بر/در خود پیچید، باید با خار مدارا کرد، باید براین کسوف سنگین ایدئولوژیک چیره شد، و باید از غار خیالین خویش برون شد و دید آیا همهجا همین رنگ و همین نقش است.
امروز، بسیاری از اهالی غار، چندقدمی از غار خویش برون شدهاند، اما از آنجا که کماکان اسیر نوعی سیاست موتاسیونی – که حاصل برخوردهای متناقض دو یا چند سیاست متعارض است – هستند، این سرککشیدن به جهان بیرون از غار نیز، آنان را سوی رستنگاه مهر و ماه مصلحت و منفعت رهنمون نمیشود. نباید یکبار دیگر اسیر این توهم شوند که آن تصاویر که از خویشتن ایدئولوژیک-انقلابی خویش بر دیوار غار نقش کردهاند را میتوانند با اندکی بزککردن و با صورتکی لطیفتر و طنازتر در بیرون غار به نمایش گذارند و در نگاههای ناباور تغییری ایجاد کنند. باید تصمیمی بزرگ بگیرند، عزم را جزم کنند، و برای حفظ و تامین مصالح مرسله، صورت را تغییر دهند و نه صورتک را.
source